کلاه نهادن. (فرهنگ فارسی معین) : کله با همتت بنهاده گردون کمر در خدمتت بربسته جوزا. انوری. و رجوع به کلاه نهادن شود، تاج گذاشتن بر سر کسی: فریدون نهاد این کله بر سرم که بر کین ایرج زمین بسپرم. فردوسی
کلاه نهادن. (فرهنگ فارسی معین) : کله با همتت بنهاده گردون کمر در خدمتت بربسته جوزا. انوری. و رجوع به کلاه نهادن شود، تاج گذاشتن بر سر کسی: فریدون نهاد این کله بر سرم که بر کین ایرج زمین بسپرم. فردوسی